خاطرات مامان

سی وسه ماهگیتون مبارک

سلام عشقای مامان امروز 21 مهر 94 شما فسقلیا من 33 ماه شدید خدا رو هزارن بار شکر میکنم که شمارو به من داده خدا . ارتین کوچولو من تمام شب بالا سرت بودم . تب داشتی خدارو شکر :قبل از اینکه سرکار بیام تبت خوابیده توی خونه که از دست شما نمیتونم بیام وبلاگتون سر بزنم مجبورم وقتی سرکار کشیک هستم بیام واستون مطلب بزارم .  .جونم واستون بگهکه چقدر با نمک حرف میزنید   به شکسته میگین ششخته      حروف الفبای انگلیسی به خوبی از حفظ هستین .  وقتی به من میگین مامان نازی قند تو دلم اب میشه  به بابا میگین بابا حمیدم نمیدونین بابایی چه عشقی میکنه اینجور صداتون میشنوه  به مامان زیبا میگین مامانو .الان بیشتر ...
21 مهر 1394

در دونیم سالگی

سلام عشقای من چند وقتی به وبلاگتون سر نزدم کلی دلنوشته دارم براتون کلی از دوستان معذرت میخوام اخه من      پسفورد وبلاگ فراموش کرد م در ضمن              مشغله کاری با شما فسقلیا و ماموریت کاری بابایی همه باعث شدن دیر سربزنم آرتین و ایتن کوچولو من الان کامل دونیم سالتون شده جیگرای مامانی بقول خودت    قلب مامان نازی چقدر خداروشکر میکنم به خاطر داشتنتون وقتی سرکار میرم دلم براتون خیلی تنگ میشه (بقول آرتین کوچولو دلم کوچولو میشه )براتون سر یک فرصت حتما از تولد از تکه کلامتون از همه تو          وبلاگتون میزارم عاشقتونم به عشقتون زنده ام        ...
21 تير 1394

هیجده ماهگی مبارک

سلام عشقای من بازم مگم عاشقتونم به عشقتون زندگی میکنم نفس میکشم واسه واکسناتون خیلی نگران بودم مرخصی گرفتنم همش به بابایی میگفتم یکی یکی بزنیم ولی اون میگفت نه اگه یکی یکی باشه ممکن کلافتون کنه خلاصه با پادرد شدید و کلافگیتون فقط24 ساعت طول کشید دوباره فرشته کوچولوها خوب شدیدن جونم واستون بگه مامانی چقدر خوشکل حرف میزنین آرتین همش میگی مانیا پوریا میگه پویا سینا رو میگی (سی ده) عمه ای چقدر عمه سهیلا ذوق میکنه  واست خاله با چه تاکیدی میگی به مامان جون اسم کوچیکش میگی (سیبا ) انا آب و میگی آبه چقدر حرف گوش کن شدی موهات کوتاه کردیم دایی مامان زحمت کوتاهیشون کشید باقی ماندشون نگه داشتم آیتن جونم شما کمتر حرف میزنی ولی عمه و اسم بابایی تکرار...
29 تير 1393

سال 93

عشقای من سلام ببخشید نتونستم زود زود بیام براتون مطلب بزارم ارتین کوچولو قصه دیگه به خوبی راه میره ایتن ناز نازی میگی این سی ؟به شیر میگی سیر میگی کلاغ میگه غار غار در حالی که لباتو غنچه میکنی پارک میری خوب با ادم ارتباط برقار میکنی جونم واستون بگه به عشقتون نفس میکشم دلم زود زود براتون تنگ میشه بابا دوست نداره شمارو دست کسی بسپارم دوست داره مسولیت تربیت خودمون برعهده بگیرم واسه همین من و بابایی خیلی کم همدیگر میبینیم شما یا بامن هستین یا با بابایی ارتین کوچولو هم همش میگه گاوه میگه ماما خلاصه مامان یک گوله عشق هستین نفس من و بابایی هزاران هزار بار شکر واسه داشتنتون
11 ارديبهشت 1393