خاطرات مامان

هیجده ماهگی مبارک

1393/4/29 9:13
نویسنده : مامان
444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقای من بازم مگم عاشقتونم به عشقتون زندگی میکنم نفس میکشم واسه واکسناتون خیلی نگران بودم مرخصی گرفتنم همش به بابایی میگفتم یکی یکی بزنیم ولی اون میگفت نه اگه یکی یکی باشه ممکن کلافتون کنه خلاصه با پادرد شدید و کلافگیتون فقط24 ساعت طول کشید دوباره فرشته کوچولوها خوب شدیدن جونم واستون بگه مامانی چقدر خوشکل حرف میزنین آرتین همش میگی مانیا پوریا میگه پویا سینا رو میگی (سی ده) عمه ای چقدر عمه سهیلا ذوق میکنه  واست خاله با چه تاکیدی میگی به مامان جون اسم کوچیکش میگی (سیبا ) انا آب و میگی آبه چقدر حرف گوش کن شدی موهات کوتاه کردیم دایی مامان زحمت کوتاهیشون کشید باقی ماندشون نگه داشتم آیتن جونم شما کمتر حرف میزنی ولی عمه و اسم بابایی تکرار میکنید همش راه میری میگی عمید اونم در جوابتون میگه جونم عمرا بگید عاشق اون فرصتایی که کنارتون ما به خاطر مشغله کاری شیفتام من و بابایی خلاف هم میگری ولی احساس میکنم با وجود شماها عشقمون عمیقتر شده الان که  دارم وبلاگ تون مینویسم سرکارم زیاد نمیتونم بنویسم بعد دوباره واستون عکس میزارم عشقای من بوسسسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)