خاطرات مامان

روزی که با خنده نی نیهات بلند شدی چه روزی اون روز

سلام عشقای من امروز صبح با صدای شما نازنینا از خواب بلند شدم همین که بالا تختون اومدم دوتایی خندیدن و دست و پا میزدین بیان بغلم همچی بوسیدمتون من که از بوسیدنت سیر نمیشم فداتون بشم ایتن مثل همیشه محبت شو با کشیدن موهای آرتین کوچولو نشون میده اخه اون نی نی نمیدونه پسر مهربونم تو به بزرگی خودت ببخشش من تو آشپزخونه میرم شما دوتا بدو سینه خیز میان اونجا امروز آیتن ناز ناز جا سیب پیاز انداخت رو سر خودش نمیدونی چقدر گریه کردی نفس مامان وقتی بابا از سر کار اومد با خنده رفتین استقبالش اونم مثل همیشه هر دوتاتون بغل میکنه نفس عمیق میکشه بقول خودش با بو نینیهاش مست بشه ایتن تو همش میخوای بغل من باشی مامان با رفتنم واکنش نشون میدی گریه میکنی سرت میزا ری...
12 مهر 1392