خاطرات مامان

جشن عمه سولماز

سلام عشقای مامان دیروز عقد عمه سولماز بود با اینکه مامان زی زی خیلی حالش بد بود با این حال آیتن گذاشتم بیش مامان جون من و آرتین بابای رفتیم شام رفتیم رستوران بعد بارک وقتی اومدیم خونه تا دیر وقت بیدار بودین دیگه بابا حمید خوابوندتون من چون دارو خورده بودم خوابم رفت  ولی از صبح که بیدار شدین ناخوشین هر دوتاتون فکر کنم شما هم میخواین سرما بخورین خدا نکنه بازم میگم دوستون دارم فراوان
27 مهر 1392

ده ماهگیتون مبارک

سلام عشقای مامان ده ماهگیتون مبارک دردونه های من در حالی که که آرتین کوچولو وایتن کوچولو دو تا مروارید روی لثه هاتون دارین دست میگیرین بلند میشین وارد ده ماهگی شدین آیتن نازنینم گوشش درد میکنه تب داره مرتب استامینوفن هر چهار ساعت مصرف میکنه خدا کنه بهتر شی مامانی طاقت دیدن بی حالیتو ندارم دوتاتون با دهنتون صدا در میارین دد میکنید مامان دوستون دارم مامان مجبور میشم سر کار برم مثل اونوقتا که تمام طول روز باهم بودیم نیست شما مجبور میشین چند ساعت با بابا طی کنید خیالم راحت بابا خیلی خوب ازتون مراقبت میکنه بازم میگم عشق من هستین میمونین با نفساتون نفس میکشم شبا با این لالایی میخوابونمتون لالای کن بخواب خوابت  گل مهتاب شبا هزارتا رنگ ...
22 مهر 1392

تازه نی نیها فضول شدن

سلام عشقای مامان بازم میگم عاشقتونم دوستون دارم خیلی امروز اولین روزی بود که شیطونی کردنتون میدیدم شما تو اتقتون بودین داشتین شعرای تینا کوچولو گوش میدادین من مشغول غذا درست کردن تو آشبزخونه به وای اینکه دارین تلویزیون تماشا میکنین اومدم دیدم آرتین تو حمام سینه خیز بالا تشت آب و آیتن ناز ناز هم درب حموم نمیدونین چقدر خوردمتون شما هم دارین دو تایی یک خراب کاری میکنینا دوباره ماشین لباسشوی باز بود دوتایی بدو مثل جوجه اردک با هم دیگه اومدین تو آشبزخونه شب هم مثل همیشه ددری خونه انتی سهیلا خیابون گردی الان لالا که من فر صت نوشتن بیدا کردم
17 مهر 1392

دندون در اوردن ،

ارتِین روز ٦ شهریور دندون در‌اوردی مامان چه سخت بود واست مادر ولی ایتن ناز‌ناز اصلا نفهمیدم‌البته اون‌ ١٨ شهریور در اومد‌ دندونش شب با‌گوشا عمه مهتاب‌اقاجون داشت با‌لیوان آب بهت میداد که‌صدا دندونت اومد ...
15 مهر 1392